شناسهٔ خبر: 38156 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

نقد و بررسی کتاب «مسائل اساسی پدیدارشناسی»/ بخش اول؛

پدیدارشناسی؛ تقابل استاد و شاگرد

پدیدار شناسی پدیدارشناسی هایدگر تفاوت‎هایی بنیادین با پدیدارشناسی هوسرل دارد؛ هایدگر درست از جایی شروع می‎کند که هوسرل تعلیق (Epoch) کرده است، یعنی از وجود شروع می‎کند -وی شاگردی است که از سنت استاد فاصله می‎گیرد- و در نهایت می‎بینیم که «پدیدارشناسی آگاهی» هوسرل تبدیل به «پدیدارشناسی وجود» در هایدگر می‎شود.

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: پنجاه‌ویکمین نشست خانه کتاب مربوط به نقد و بررسی کتاب «مسائل اساسی پدیدارشناسی» مارتین هایدگر بود که با حضور «محمدرضا حسینی بهشتی»، «شمس‎الملوک مصطفوی»، «محمد زارع شیرین کندی» و مترجم کتاب «پرویز ضیاءشهابی» در سرای اهل‌قلم برگزار شد. کتاب حاضر از جمله آثاری بود که جایزه‎ی کتاب سال را هم در بخش تقدیری حوزه‌ی فلسفه به خود اختصاص داد. این کتاب مجموعه درس‌گفتارهایی است که هایدگر در سال‌های پس از انتشار کتاب «وجود و زمان» در دانشگاه ماربورگ ارائه کرده و مباحث آن به نوعی ادامه‌ی مسائل همان کتاب است. هایدگر معتقد بود به‌طورکلی درس‌گفتارهایش برای فهم دیگر آثار او لازم و ضروری هستند. در این اثر نیز هایدگر در ابتدا گزارشی تفسیری از آرا و نظریات کانت، ارسطو و فیلسوفان قرون‌وسطی، دکارت و منطق‌دانان درباره‌ی وجود می‌دهد. این درس‌گفتار در زمان حیات هایدگر به‌صورت کتاب چاپ شد، و هایدگر در آن درباره‌ی فلسفه، وجود، هستی‌شناسی، پدیدارشناسی و به‌ویژه رابطه‌ی آن‌ها با یکدیگر دیدگاه خود را به طور واضح و شفاف بیان می‌کند. کتاب «مسائل اساسی پديدارشناسی» در ۲ بخش سامان یافته است. هایدگر در بخش نخست کتاب به مشهورترین آرای فیلسوفان بزرگ و نامدار در باب وجود پرداخته است و در بخش دوم نیز دیدگاه خود درباره‌ی وجود را توضیح می‌دهد. نظریات فیلسوفانی همچون افلاطون، ارسطو، افلوطین، آگوستین، دنس اسکوتوس، توماس آکوینی، سوآرز، هابز، دکارت، لایبنیتس، کریستیان ولف، باوم‌ گارتن، کانت، فیشته، هگل، جان استوارت میل، ویلهلم دیلتای، هانری برگسون و... در باب وجود در این کتاب بررسی شده است. متن زیر گزارشی از سخنان «پرویز ضیاءشهابی» و «شمس‎الملوک مصطفوی» در خصوص این کتاب است.

 

پرویز ضیاءشهابی: از نگاه هایدگر «روش متناسب در هستیشناسی عبارت است از پدیدارشناسی»

در این جلسه‌ی نقد ترجیح می‌دهم خاموش باشم و به صحبت‌های اساتید گوش سپارم و از نقدهای ایشان بهره‌مند گردم. اما اگر بخواهم اشاره‎ای کوتاه به کتاب داشته باشم، در پیشگفتار ضمن اشاره‎هایی مختصر به دشواری ترجمه‎هایی ازاین‌قبیل کتاب‎ها، نیاز مترجم به نقد اثر توسط ناقدان را اعلام کرده‌ام و با این پیش‌فرض که ترجمه‌ی چنین متن دشواری باری بر دوش مترجم است در تمام طول مدتی که کتاب را دست ترجمه داشتم نگران بود. این کتاب مجموعه درس‌گفتارهایی است از هایدگر که در دانشگاه ماربورگ ارائه کرده و به‌عنوان مجلد بیست‌وچهارم از جمله آثار وی محسوب می‌شود؛ اما این کتاب در واقع نخستین اثری است که از جمله آثار (۱۰۲ اثر) وی زیر نظر خودش منتشر شد.

درباره رئوس مطالب این کتاب اگر بخواهم اشاره‌ای داشته باشم؛ کتاب در ۳ بخش تنظیم شده است: بخش اول بحث «پدیدارشناسانه-نقادانه‌ی باب وجود»، بخش دوم «پرسش هستی‎شناختی بنیادی از معنای وجود به طور مطلق، ساختارها و نقدهای اساسی وجود» و بخش سوم «روش علمی هستی‌شناسی به معنای پدیدارشناسی» (هریک از این بخش‌ها خود بر ۴ فصل تقسیم شده است).

ذکر این نکته لازم است که هرکس در «وجود و زمان» هایدگر به تأکید او برخورده باشد، اینکه پدیدارشناسی مفید معنای یک روش است و این نکته‌ای است که در این کتاب هم تکرار شده است، ولی ممکن است وقتی خواننده اسم و عنوان کتاب را می‌بیند انتظار داشته باشد که با علمی سروکار داشته باشد که موضوع آن پدیدار و مسائل اساسی آن است. اما هایدگر موضوع کتاب را در همان ابتدای کتاب ذکر کرده است و آن نیز عبارت است از «پرسش از معنای وجود به‌طورکلی و فرانمودن زمان به‌عنوان افق فهم».

بدین‌ترتیب هایدگر در این کتاب نیز تأکید دارد «روش متناسب در هستی‌شناسی عبارت است از پدیدارشناسی»؛ و پدیدارشناسی را مطابق با استنباط و دریافتی که خود از پدیدارشناسی داشته است عنوان کرده است.

همچنین در نوشتهای که به نام «راه من به پدیدارشناسی» دارد اسم از پدیدارشناسی آورده است، اما در آثار بعد این‌طور به نظر می‌آید که ظاهراً از پدیدارشناسی دور شده است. اگر ما از پدیدارشناسی معنایی را بخواهیم که مدنظر هایدگر بوده است و آن معنا در انتهای این کتاب نیز آمده است، به‌این‌ترتیب خواهد بود که پدیدارشناسی مطلق در معنای یگانه‌ی پدیدارشناسی وجود ندارد و اگر وجود هم می‌داشت هرگز چیزی چنان صناعتی (تکنیکی) فلسفی نمی‌شد، چراکه در ذات هر روش حقیقی چون راهی به گشایش موضوع‌ها هست که همواره خود را با آنچه از اعمال آن روش گشوده می‌شود انطباق دهد؛ و این‌طور که شد به ناچار بر اثر به کار بستن، روش همواره تحقق می‌پذیرد و ضرورتاً نو می‌شود. در علم و فلسفه، نوی راستین تنها پرسیدن حقیقی است.

 

شمس‎الملوک مصطفوی: عزیمت هایدگر در «وجود و زمان» مشابهتهای زیادی با نقطهی عزیمت شروع هوسرل دارد

آن چیزی که مدنظر من است تا در این نشست به آن بپردازم در مورد «نسبت خود هایدگر با پدیدارشناسی» است؛ زیرا هایدگر در سنت پدیدارشناسی قرار دارد و به‌عنوان یک پدیدارشناس از آن نام برده می‌شود. وی از شاگردان هوسرل بوده است اما از سنت او فاصله می‌گیرد؛ یعنی «پدیدارشناسی آگاهی» هوسرل تبدیل به «پدیدارشناسی وجود» در هایدگر می‌شود. خود هایدگر در «وجود و زمان» اذعان می‌کند که در پدیدارشناسی مدیون هوسرل است و می‌گوید من با پژوهش‌های منطقی هوسرل با پدیدارشناسی آشنا شدم و به‌عنوان یک روش آن را انتخاب کردم و به کار بردم.

در «وجود و زمان» به طور مشخص روش هایدگر «پدیدارشناسی هرمنوتیک دازاین» است؛ یعنی پرسش هایدگر همواره پرسش از معنای وجود بوده و هدف نیز رسیدن به فهمی از معنای وجود بوده است؛ پس برای اینکه ما به فهمی از معنای وجود برسیم ناچار باید روشی را اتخاذ کنیم، قطعاً روش از نظر او نمی‌تواند استنتاج باشد، چون به‌صراحت می‌گوید وجود چون عام‌ترین است و از آن عام‌تر چیزی نداریم، نمی‌توانیم از دل چیز دیگری وجود را استنتاج کنیم؛ بنابراین چاره‌ای نداریم مگر پدیدارشناسی کنیم.

اما پدیدارشناسی هایدگر تفاوت‌هایی بنیادین با پدیدارشناسی هوسرل دارد؛ هایدگر درست از جایی شروع می‌کند که هوسرل تعلیق (Epoch) کرده است، یعنی از وجود شروع می‌کند.

و پدیدارشناسی به‌عنوان یک روش به سمت‌وسویی می‌رود که برای فهم معنای وجود استفاده شود؛ به جای اینکه در آگاهی برود و بخواهد نحوه‌ی تقویم جهان در آگاهی را توضیح دهد (کاری که هوسرل می‌کند).

دوستان می‌دانند که قرار بود وجود و زمان ۲ بخش و هر بخش ۳ فصل داشته باشد که ۲ فصل اول بخش اول نوشته شد، اما بخش سوم نانوشته باقی ماند و بعدها درباره‌ی اینکه چرا این بخش کامل نشد و ناتمام ماند، قول خود هایدگر این است که دچار زبان متافیزیکی شده است. همان بحثی که غالباً مطرح می‌شود که ما در وجود و زمان از دازاین شروع می‌کنیم، زیرا هایدگر می‌خواهد از طریق تحلیل دازاین به فهمی از معنای وجود برسد و این دازاین موجود انسانی است که درکی از وجود دارد، نسبت به وجود مسئول است و وجود برای او مسئله است. بنابراین، نهایتاً می‌بینیم که دقیقاً باز هم این انسان است که محور مباحث قرار گرفته است و بحث با انسان در حال جلو رفتن است؛ در آنجا (بحث هوسرل) سوژه، سوژه‌ی آگاه است، اما در اینجا (هایدگر) سوژه موجود انسانی است، انسانی که وجود برای او مسئله است. در واقع عزیمت در وجود و زمان به‌نحوی می‌توان بگوییم که -شاید برخی موافق با این تعبیر نباشند- به نظر می‌رسد که عزیمت هایدگر در وجود و زمان در واقع مشابهت‌های زیادی با نقطه‌ی عزیمت شروع هوسرل دارد.

هرمنوتیک است، زیرا ما قرار است به فهم معنای وجود برسیم، اما از طریق هرمنوتیک دازاین است، چون دازاین (هم کسی که خودش در معرض تأثیر است و هم کسی که خودش نسبت به وجود مسئله دارد) قرار است از این طریق دنبال شود و نهایتاً می‌بینیم که تحلیل‌های بسیار درخشانی از دازاین در کتاب وجود و زمان ارائه می‌شود. اما نهایتاً ما منظر هستیم که از تحلیل دازاین و زمانمندی آن -که قسمت دوم هایدگر است در وجود و زمان- برسیم به خود وجود و خود زمان، ولی می‌بینیم که نمی‌رسیم، یعنی در واقع این قسمت نوشته نمی‌شود.

درباره‌ی کتاب وجود و زمان شبهه‌ای وجود ندارد که روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی است، اما بعد از آن ما کمتر با بحث پدیدارشناسی به طور روشن در هایدگر مواجه هستیم. کتاب مسائل بنیادین پدیدارشناسی شاید تنها کتابی از او باشد که در عنوان خودش پدیدارشناسی آمده است (با نظر و اجازه‌ی خود هایدگر).

گفته می‌شود -و البته درست هم هست- این درس‌گفتارهای هایدگر همان فصل نانوشته‌ی اوست؛ بنابراین ما می‌توانیم با تأمل بر این موضوع‌هایی که در کتاب مسائل بنیادین پدیدارشناسی هست راهی به‌سوی فهم اندیشه‌ی هایدگر در آن قسمت نانوشته‌ی کتاب وجود و زمان پیدا کنیم؛ این یکی از وجوه مهم این کتاب است.

 

«تحویل» برگردانیدن نگاه از موجود به وجود

در این کتاب ما اصطلاح «تحویل» (redaction) را می‌بینیم که هایدگر به کار می‌برد؛ این اصطلاح کلیدی در پدیدارشناسی هوسرل است، در واقع وقتی او می‌خواهد به ما بگوید که چگونه می‌شود که ما از نگرش طبیعی یا غیرپدیدارشناسانه برگردیم به سمت آگاهی، از این اصطلاح استفاده می‌کند و این اصطلاح نقش کلیدی در پدیدارشناسی هوسرل دارد. هایدگر از این اصطلاح گریزان است و روی خوشی به این اصطلاح نشان نمی‌دهد، اما در این کتاب از redaction استفاده می‌کند. در فارسی به «تحویل» ترجمه می‌شود و من بارها گفتم با ترجمه‌ای که معمولاً در متون فارسی به نام فروکاهش است موافق نیستم، به‌ویژه با آن نگاه هوسرلی منافات دارد. دکتر ضیاءشهابی ترجمه‌ی دیگری برای این اصطلاح داشتند که به آن می‌پردازم.

اصطلاح «تحویل» در اینجا استفاده می‌شود اما نه به معنای هوسرلی کلمه، یعنی به معنای که ما برگردیم به سمت آگاهی، بلکه به معنای بازگرداندن نگاه از موجودات به سمت وجود است. اگر اشتباه نکنم خود دکتر هم «بازگردانید» تحویل را ترجمه کرده است. می‌خواستم بگویم که تحویل در مسائل بنیادین به چه معنایی به کار رفته است و هایدگر به چه معنایی آن را به کار برده است؛ بنده بیان داشتم «بازگردانیدن نگاه از موجود به وجود» و این همان چیزی است که دکتر ضیاءشهابی نیز ترجمه کرده‌اند و این یکی از نکات درخور توجهی این کتاب است.

اصطلاح «هرمنوتیک» در کتاب مسائل بنیادین پدیدارشناسی هایدگر استفاده نمی‌شود، یعنی تا آنجا که بنده در موردش مطالعه کردم این اصطلاح را ندیدم و گفته شده مسائل بنیادین و هایدگر ۴ مسئله‌ی بنیادین را به‌عنوان مسائل بنیادین پدیدارشناسی نام می‌برد.

مسئله‌ی اول این است که می‌خواهد ببیند بین «وجود و موجود» چه تفاوت آنتولوژیکی وجود دارد و در قسمت دوم «وجود و ماهیت» را به تفکیک در موجود بررسی کند؛ یعنی آن سازونهادی که استاد بیان کردند، می‌خواهد در بین وجود و موجود بررسی کند. در قسمت سوم مسئله‌اش این است که تطورات وجود از طریق حالات آن چگونه است. مسئله‌ی چهارمش می‌خواهد وجود را از حیث حقیقی بودنش بررسی و تحلیل کند.

در بخش دوم می‌خواهد هستی‌شناسی بنیادین را از «وجود بماهو وجود» -همان چیزی که ما در سنت فلسفی خودمان از آن یاد می‌کنیم- بیان کند و زمانمندی را از دیدگاه کانت و ارسطو ارائه می‌دهد.

 

پدیدارشناسی روشی در فلسفه‌ی هایدگر

سؤال اساسی که در مورد مسائل بنیادین پدیدارشناسی وجود دارد این است که چرا هایدگر مسائل اساسی را به ۴ مسئله محدود می‌کند؟ نکته‌ی دیگر ما می‌بینیم که در این کتاب از واژه‌ی «استعلا» استفاده می‌شود، در هوسرل این واژه به معنای استعلای آگاهی به‌سوی متعلقاتش است ولی در هایدگر استعلای موجودات به سمت وجود است و به این معنا استفاده می‌شود.

کتاب مسائل اساسی پدیدارشناسی مثل وجود و زمان ناتمام می‌ماند، یعنی باز هم بخشی از کتاب نوشته نمی‌شود. شارحان هایدگر برای این پرسش بیان می‌کنند شاید به این خاطر است که هایدگر احساس کرده است که صورت‌بندی پدیدارشناسی دشوار است و شاید این کار نشدنی باشد که ما بخواهیم مثلاً پدیدارشناسی را در قالب چند صورت مشخص سامان‌دهی کنیم، چیزی که در کتاب نیز اشاره شده است و دکتر در صحبت‌هایشان به آن اشاره کردند، چیزی به نام پدیدارشناسی یگانه وجود ندارد و اگر هم حتی امکان داشت، نمی‌توانستیم ما به‌عنوان یک تکنیک فلسفی از آن یاد کنیم.

پدیدارشناسی برای هایدگر همیشه به‌عنوان روش فلسفی (فلسفه‌ی علمی) استفاده شده است و بنده با کسانی که معتقد هستند فلسفه‌ی هایدگر روش ندارد و تمام مسائل آن بر مبنای کشف و شهود است و متمایل به شهود عرفانی است، مخالف هستم؛ و در این کتاب می‌بینیم که فلسفه را فلسفه‌ی علمی و روشمند می‌داند.

در دوره‌ی متأخر ما دیگر عنوانی به نام پدیدارشناسی در هیچ‌یک از آثار هایدگر نمی‌بینیم، اما کماکان به نظر می‌رسد که روش او پدیدارشناسی است و بیشتر به دنبال معنای نهفته است و سعی دارد آن‌ها را کشف و اظهار کند، یعنی امر پنهان را در واقع آشکار کند. آشکارگی وجود و انکشاف وجود در دوره‌ی دوم -مخصوصاً در فلسفه متأخر هایدگر- به نظر می‌رسد باز هم نوعی پدیدارشناسی است؛ یعنی هایدگر در دوره‌ی دومش هم علی‌رغم اینکه نامی از پدیدارشناسی نمی‌برد اما پدیدارشناسانه عمل می‌کند.

نظر شما